۱۱/شوّال/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۲/۰۱ شنبه

صبح قزوین وقتی بی اخلاقی در خوابگاه رویای شیرین را به کابوس سیاه تبدیل می کند
کد خبر: ۱۹۰۷۲ تاریخ انتشار: // ساعت: : ↗ لینک کوتاه

یادداشت روز؛

وقتی بی اخلاقی در خوابگاه رویای شیرین را به کابوس سیاه تبدیل می کند

گزارش داستانی زیر که روایتگر اتفاقی واقعی است، اشاره به ماجرایی دارد که از قعر تاریخ باری دیگر بیرون آمده و این بار در قرن بیست و یکم تکرار می شود.

وقتی بی اخلاقی در خوابگاه رویای شیرین را به کابوس سیاه تبدیل می کند

به گزارش صبح قزوین؛ ماجرایی که این روزها در آنسوی دنیا یعنی غرب  به صورت قانونی صورت می گیرد ، این روزها  زمزمه های وقوع آن در زیر پوست شهر تنها آرام میان مردم نجوا می شود:

هر شب بحث بود و دعوا و از آن جا که شهری که در آن زندگی می کرد شهری کوچک بود، طلاق آن هم بعد از 30 سال زندگی مشترک میان پدر و مادرش سخت بود، حتی سخت تر از تحمل رنج کنار هم ماندن دو آدمی که فاصله شان زمین تا آسمان بود و تنها نقطه مشترکشان نداشتن نقطه ی اشتراک بود.

همه ی زندگی او محدود شده بود به یک انباری دو متر در یک متر که بعد از مدرسه خود را در آن محبوس می کرد تا بلکه این اتاق کوچک بتواند سکوی پرواز او برای نجات از این جهنم پر سر و صدای هر شب بشود.

imagesCAFV6AQU

اتاقی که همه ی دنیای او شده بود، دنیای یک کنکوری که می توانست با قبولی در دانشگاه و رفتن به خوابگاه از این آتش سرای جنگ و دعوای پدر و مادرش بال و پری بگشاید و بعد از 17 سال آرامش را تجربه کند.

یک عکس از دانشگاه تهران گرفته بود و مقابل محل درس خواندنش چسبانده بود.
بعد از ایام عید که موقع جمع بندی درس و نتیجه گرفتن بود، آتش مشاجرات پدر و مادرش به حدی داغ شد که دیگر حتی رویای نجات بخش قبولی در دانشگاه هم نمی توانست او را روی درس متمرکز کند.

imagesCAAXD0OA

این بود که دیگر نمی توانست درس بخواند.
تابستان که رتبه اش اعلام شد فهمیده بود که از تهران رفتن خبری نیست و وقتی شهریورماه شهر و رشته ی قبولی اش را دید، دیگر به یقین رسیده بود.

در هر صورت گرچه برای او که در تمام مدت تحصیل شاگرد اول بود، درس خواندن در دانشگاهی که قبول شده بود خیلی سخت بود اما هرگز نمی توانست یکسال دیگر را در جهنمی که پدر و مادرش ساخته بودند بماند و برای قبولی در تهران تلاش کند.

اول مهر ماه که شد شادی رفتن به خوابگاه و دوری از فضای برزخی خانه آن قدر پر رنگ شد که رویای قبولی در تهران دیگر برایش جلوه نمی کرد.

imagesCAR0SF0K

این اتاق 12 متری که 3 تختِ 2 طبقه در کنارش قرار داده شده بود، با آن رنگ زردش و عکس هایی که به در و دیوارش نصب شده بود، برایش مثل یک قصر جلوه می کرد، چون او فقط به آزادی و آرامشی که در آن جا بود فکر می کرد.

روزها می گذشت و او با تمام مشکلاتی که خوابگاه داشت احساس می کرد در بهشت زندگی می کند، درس را بهانه می کرد و حتی آخر هفته ها هم که کلاس نداشت به خانه بر نمی گشت.

imagesCABY404N

سرد بودن اتاق و پخت و پز، برایش آسان تر از تحمل دعواهای هر شب پدر و مادرش بود.
حتی رفتارهای خودخواهانه یکی از هم اتاقی هایش  نیز او را نمی رنجاند.

ترم دوم اتاق 5 نفره آنان با حضور یک تازه وارد ظرفیتش تکمیل شد.
یک هفته پس از ورود این تازه وارد بود که طعم آزادی و آرامشی که چشیده بود به کامش تلخ شد.

تازه واردی که دوست صمیمی یکی از هم اتاقی هایش بود و به خاطر او به اتاق آن ها نقل مکان کرده بود.
آخر هفته بود و او طبق سنت خود در ترم پیشین با وجود تعطیلی کلاس ها به خانه برنگشته و در خوابگاه مانده بود.

imagesCAODJPXE

دوست دیگرش که به دلیل موجه دور بودن شهرش و گرانی بلیط نمی توانست به خانه برگردد همیشه به اتاق دوستش می رفت دوستی که حالا همان تازه واردی بود که به اتاق آن ها آمده بود و بنابراین در ترم جدید دیگر آخر هفته ها تنها نبود و او از این بابت خوشحال بود چون دیگر مجبور نبود ترس از تاریکی و تنهایی را تحمل کند.

اما حالا فهمیده بود که طعم خوشی ها در این دنیا چقدر زود گذر است.
ماجرایی که حتی  نمی توانست در مورد آن با کسی صحبت کند.
ماجرایی که پس از سه شب دیگر در موردش به یقین رسیده بود.

این مسئله به قدری فکر او را به خود مشغول کرده بود که دیگر نگاه های دزدکی یکی از همکلاسی های پسرش به او برایش جلوه نمی کرد.

imagesCAAQ8XRS

نگاهی که در سکوت به اعماق قلب او نفوذ کرده بود و او در این چرایی سرگردان که اگر او عاشق من شده است پس چرا سکوت کرده و بعد از گذشت یک ترم هنوز هم نمی خواهد چیزی بگوید.

باورش نمی شد ماجرایی که تنها در تاریخ آن را خوانده بود، سه مرتبه مقابل چشمانش رخ داده بود و او جز آن که چشم هایش را ببندد و دست هایش را محکم در گوش های بفشارد کار دیگری نمی توانست بکند.

از خود می پرسید آیا آن ها قرآن را نخوانده اند و از سرنوشت قوم لوط بی خبرند که به خاطر همین گناه " دمرنا تدمیرا" شدند یعنی زیر و رو شدند و عذاب شدند.

آخر هفته های خوابگاه هم حالا دیگر مصیبت بار شده بود و نظاره کردن جهنم دعوای پدر و مادرش را بر نظاره کردن رفتار جهنمی آن دو هم اتاقی ترجیح می داد، چون او عذاب خداوند را برای چنین گناهی حتمی می دانست و ترس از آن داشت که  با سکوت و ناظر بودن، در این معصیت سهیم باشد.

imagesCANU1753

حالا  او تنها به نگاه های پسر همکلاسی دل خوش کرده بود که شاید بعد از گذشت 4 ترم سکوت را بشکند و او را از این سراهای جهنمی نجات دهد.
.
.
.
.

انتهای پیام/3008/خ

برای مشاهده اطلاعات تکمیلی بر روی تیتر زیر کلیک نمایید:

آشنایی با ابعاد آشکار و پنهان ترویج همجنس بازی در جهان

 

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان