مادر عزیز! راستش نمیدانم چگونه ابراز نمایم که چند سال از پیروزی انقلاب گذشته است و خانواده ما شهید نداده است و این سند حمایت سرخ از انقلاب اسلامی را امضاء نکرده است
به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر صبح قزوین ،کجایند آنان که در صحنه پیکار، شمشیرهاشان را از غلاف بیرون کشیده، هر گوشه از میدان نبرد را دسته دسته و صف به صف فرا می گرفتند ؟ آنان جوانمردانی بودند که در پایان هر مصاف از بقاء زندگانی بازگشته از کارزار سپاه خود ، شادمان نمی شدند و از بابت مرگ سرخ کشتگانشان از کسی تسلیت نمی خواستند، چشمانشان از شدت گریه خوف بر درگاه جلال ربویی به سفیدی گراییده، شکم هاشان بر اثر روزه داری لاغر گشته و پوست لبانشان بر اثر مداومت بر دعا و ذکر حق خشکیده. رنگ رخسارشان از فرط شب بیداری زرد گشته و غبار فروتنی و تواضع چهرهاشان را پوشانده آنان برداران من هستند که از این سرای فانی سفر می کنند پس سزاوار است که تشنه دیدارشان باشیم و از اندوه فراقشان انگشت حسرت بر لب بگزیم. شهید بزرگوار داود توکلی
تاریخ تولد: ۱۳۳۶/۰۱/۱۷تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۲/۱۹ محل شهادت: خرمشهر مزار شهید: گلزار شهدای بوئین زهرا
زندگینامه داود توکلی، هفدهم فروردین ۱۳۳۶، در روستای سعیدآباد از توابع شهر بوئینزهرا به دنیا آمد. پدرش محمد، کشاورز بود و مادرش خدیجه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارمند اداره زمین شهری بود. سال ۱۳۵۷ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دو دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. نوزدهم اردیبهشت ۱۳۶۱، در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد. برادرش محمدباقر نیز به شهادت رسیده است.
وصیتنامه بسم رب الشهدا و الصدیقین. ( والذین هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله اولئک یرجون رحمت الله ) (بقره/۲۱۸) سلام بر مهدی (عج) و نایب عزیزش امام خمینی، با سلام و درود بر امام مهدی (عج) محبوب دل عاشقان ولایت و امید دل مستضعفان و امام مجاهدان؛ آن که هر گاه یاد او میکنم با سوز و گداز دل آن که امید آمدن و ظهورش را میکشم؛ یا مناجات با او و ریختن اشک از اینکه دل حضرت را به درد آوردهایم شبها را به صبح میآوریم و با عشق و محبت آن امام، آتش به سیاهی شب میزنیم که آرزوی آمدن او را به گور بردیم، از خدا میخواهیم ما که یک بار حلاوت شهادت را چشیدهایم بار دیگر هنگام آمدن حضرتش شهادت را نصیبمان کند تا از قبر خارج شویم و کفن خود را بدریم و ندای او را جواب دهیم و در رکاب او توفیق دوباره خدمت به ما نصیب شود. سلام و درود بر امام خمینی ،این رهبر خروشان، این خروشان فریادگر، این فریادگر سازش ناپذیر، این روح بزرگ عصر، عبد خالص، عالم خداشناس، عارف خدا ترس، حافظ دین، ولی فقیه، همان که قوام و مشروعیت این جمهوری و انقلاب از اوست. سلام و درود بر پدر و مادر عزیز و حزبالله و مؤمن.؛ خدا را شکر که من به شهادت نایل شدم وشهادت نصیب من شده تا بتوانی با سربلندی بگویی من مادر شهید هستم.
پدر و مادر عزیزم و برادران و خواهران! خواهشی که از شما دارم فریادها را در گلو خفه کنید مبادا یک آن امریکای جهانخوار این ام الفساد قرن، این شیطان بزرگ، این دشمنی که دشمنی او در رگ و خون استخوانم نشسته است، خوشحال شود، مادر! اگر با شیون، امریکا را خوشحال کردی؛ اگر صبر کردی ،خدا را رضا کردی و من هم راضی هستم، به رضای خدا، در ضمن پدر و مادر عزیزم، مطمئن باش شما پدر و مادر اولین شهید و آخرین آن نخواهید شد. پدر و مادر عزیزم، اگر در عملیات، جنازه من پیدا نشد ناراحت نباشید و اگر خواستی فاتحه بخوانی برو در بهشت شهیدان و بر شهدای بزرگ همچون بهشتی و رجایی و باهنر و ۷۲ تن از یاران امام و همچون طالقانی عزیز فاتحه بخوان و آن گاه بر جوانان شهید. پدر و مادر عزیز! اکنون که این وصیتنامه را مینویسم دو حسرت بیشتر در دل ندارم ؛اول دیدن امام امت ،که توفیق دیدن او را نداشتم و دیگر، نداشتن فرصت برای کارهای خیر و ثواب و عیادتهای گوناگون. پدر عزیزم! در مراسم ختمم از یکی از برادران بخواهید تا اگر امکان داشت از امام جمعه محترم قزوین دعوت نماید تا روضه امام زمان (عج) بخواند و در آن امام امت و روحانیت مبارز و ولایت فقیه را که در حقیقت رهرو امام زمان (عج) میباشند را دعا کند و شما پدر و مادر! یک وصیت به شما میکنم و آن هم این است: امام را تنها نگذارید و پشتیبان ولایت فقیه باشید. پدر و مادر عزیزم! نیز من راه خود را که راه شهادت است در راه دین عزیز اسلام، انتخاب کردم و در این راه به شهادت رسیدم و خون بیارزش و بیقابل خود را برای امام زمان (عج) و اسلام عزیز و الله ریختم و امیدوارم که هیچ گونه ناراحت نباشید. محل دفن من هر جا که خودتان صلاح دانستید دفن نمایید و اگر لباسهایم خونی بود با همان لباس دفن کنید به خاطر اینکه لباس خونی شهید، سند و گواه اوست و نیز در این باره از یکی از علماء سؤال نمایید ؛اگر اشکال نداشت این را که گفتم ، انجام بدهید و نیز این روایت از امام صادق (ع) میباشد. پدر جان، لباسهای مرا که در خانه هست به فقرا و مساکین بدهید و پدر جان، مرا از دعای خیر و قرآن در شبهای جمعه فراموش نکنید و جلسهای که قبلاً در مسجد محل بود و دعای کمیل و قرائت قرآن را ادامه دهید و اگر چه افراد کمتری به آن جلسه بیایند. پدر جان! این وصیتنامه را با صحت و سلامت کامل نوشتم و نیز در پایگاه آبادان که رسیدیم این وصیتنامه را به خدمت شما نوشتم و نمیدانم اسمش را نامه بگذارم یا وصیتنامه. باز هم تکرار میکنم : مبادا برای من با صدای بلند گریه کنید و دشمنان اسلام شاد و خود و روح مرا ناشاد کنید و اگر هم دلتان گرفت خواستید گریه کنید آهسته گریه کنید. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته در پایان، خدایا، خدایا، خدایا! تا انقلاب مهدی (عج)، خمینی (ره) را نگهدار. و باری پدر و مادر عزیز و مهربانم! از خواهرانم نیز زهرا و فاطمه و زینب و برادر خانمم سکینه و همه فامیلها حلالیت بطلبید و برای من آرزوی آمرزش از درگاه خداوند بطلبید. 1361/2/7 داود توکلی انتهای پیام/1404
دیدگاه ها