۱۰/شوّال/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۱/۳۱ جمعه

صبح قزوین خدا خودش معلم کربلاست
کد خبر: ۱۵۲۶۷ تاریخ انتشار: // ساعت: : ↗ لینک کوتاه

وقتی هنر هم لباس عزای غریبِ غربت می پوشد؛

خدا خودش معلم کربلاست

لعنت و نفرين و مريضي و درد به دشمناي پست و خوار و نامرد کسي که کينه ي علي (ع) تو دل داشت کسي که با سر حسين چنين کرد

خدا خودش معلم کربلاست
صبح قزوین؛ جایگاه امروز شعر مذهبی و آیینی به عنوان یک هنر ناب دینی، بسیار برجسته است.
با حرکت جریان شب شعر عاشورا ثابت می‌شود که شعر در همه‌ی انواع ادبی می‌تواند خودنمایی کند.
اگر بگوییم شعر بیان احساس و عاطفه است، در حق آن کم لطفی کرده‌ایم.
شعر آیینی شعری است که از جان و دل شاعر متعهد ریشه می‌گیرد.
اگر کسی ناشناخته وارد این حیطه شود آسیب‌پذیر خواهد بود، حالا عده‌ای بدون پشتوانه‌ شناخت و معرفت دست به خلق شعر می‌زنند، ماندگاری چندانی ندارد.
شاعر باید برای سرودن شعر آیینی با دو بال حرکت کند، احساس و اندیشه.
حسین عاملی از آن شاعران است که این 2 بال احساس و اندیشه را در شعر خود به زیبایی لحاظ می کند.
hosseinameli66 این شاعر خوش ذوق قزونی که شعر های زیبای او نشان از ذوق و قریحه هنرمندان استان را دارد، شعری در باب سوگ عظمای حسین بن علی و خاندان مطهرش با نام "خدا خودش معلم کربلاست" سروده که شنیدنش مرثیه ایست بر آن واقعه.
.
خدا خودش معلم کربلاست بچه بوديم توي کلاس اول پر از شاگرداي زرنگ و تنبل بچه بوديم توي کتاب مي خونديم دريا و رود و کوه و دشت و جنگل   به ما مي گفتند که بابا آب داد بابا اومد بچه هاشو تاب داد وقتي که درس آ به آخر رسيد بابا به باغچه و گلا آب داد   اما گذشت يه کم بزرگتر شديم با شادي و با غم بزرگتر شديم تا که نگاه ما به آينه افتاد گفتم ببين ما هم بزرگتر شديم   رسيد فصل کربلاي حسين نسيم پرچم عزاي حسين تو کوچه با صداي يا ابالفضل رسيد نوحه و نواي حسين   کتاب کربلا رو آروم آروم ورق زدم با ديده هاي مغموم کجاي اين کتاب بابا آب ميده باباي خوب و نازنين و مظلوم   بايد بگم باباي ما آب نداشت هيچي به جز يک دل بي تاب نداشت از تشنگي بچه ي شير خوارش ناله و بي تابي مي کرد خواب نداشت aliasghar1 الان ميگم کاشکي معلم ما تو درس آ به جاي آب و دريا مي گفت مثال آه بچه ها رو آهي که آتيش مي زنه به دنيا   معلم از كتاب اولا گفت مثالي از دنياي بي وفا گفت كاشكي مي شد كه از همون اولش اين جوري از مثال كربلا گفت:   ج مثل يک نماز با جماعت ميون خون و کينه و عداوت ض مثل يک وضو با خون و با اشک تو کربلا معنا شده شجاعت   ايـ مثل ايماني که حرّ و آورد سر وهب رو بين دشمنا برد ق مثل قرآن روي نيزه خوندن سري که توي تشت خيزران خورد   ل مثل لحظه ي وداع اکبر غ مثل داغ روي قلب مادر د مثل يک بدن که ارباارباست پ مثل پاره هاي جسم پرپر   ق مثل قاسم نوجوون والا يادگار امام مون مجتبي (ع) تنهايي باباشو ديد و نگذاشت امام حسين (ع) بمونه زار و تنها

یا قاسم ابن الحسن

به ما مي گفتند که مهمون اومد يه مردي با اسب تو بارون اومد اين جا مي بينم که عمو ابالفضل با تشنگي از آب بيرون اومد   توي کتاب کربلا دوباره ديدم يه مردي روي اسب سواره مشک و به دست گرفته مي ره اما به جاي بارون داره تير مي باره   ت مثل دستِ مثل دست سقا دستايي که از تن اون شد جدا کتاب کربلا چقد سنگينه نمي تونم بخونمش، اي خدا   ع مثل يک عمود آهنينه عمو با فرق خوني رو زمينه ر مثل يک برادر خميده کسي که قامتش ستون دينه   تو اون کتاب گفته بودند هر چي هست س مثل ياس ،مثل سبد، مثل دست معلم ما توي اول مي گفت: ت مثل تاب مثل بابا تاب رو بست   کتاب کربلا تو چشمام نشست نوشته بابا، بچه ها، عمو، دست بابا مي خواست تاب رو ببنده اما حرمله قلبشو با يک تير شکست   ت مثل تاب، نه! ت مثل يه تيره که جون اصغر و داره مي گيره ز مثل سرباز نه ز مثل زينب ب مثل يک بانويي که اسيره   گشتم و گشتم تو کتاب اول يه جايي ديدم توي درس جنگل گ مثل گرگِ ، آره ، گ مثل گرگ اين جا درست برا بار اول   عزيزکم اينا حسابي گرگند در به در يه کينه ي بزرگند با اين همه ظلم و ستم بايد گفت : اينا پدر مادر هر چي گرگند   ظ مثل ظلم به بچه شيرخواره رو دستاي خون خدا سواره شش ماهه هم بايد که قربوني شه طاقت بي ياوري رو نداره   وقتي ديدم تو کوفه بالاي در پسر عمويي شده کشته ، بي سر دل قلم گرفت و با خودش گفت: بايد که اسمش باشه توي دفتر   حيفه که مسلم تو کتاب نباشه دلاي خون ما کباب نباشه وقتي که افتاد رو زمين قلم گفت: نمي شه حال ما خراب نباشه   خون خدا از آسمونا باريد زمين جهنم رو به چشم خود ديد بريده شد سر حسين (ع) از قفا غصه و ماتم به خدا هم رسيد   گ مثل انگشتري بابا جون نيومد از انگشت بابا بيرون انگشت و با انگشتري بريدند او مثل يک آدم پست و ملعون   ح مثل يک حصير و يک بوريا براي جمع کردن جسم بابا براي جسمايي که پاره پارست جووني که افتاده اربا اربا   ذ مثل ذوالجناح بي امامه کار رباب و بچه ها تمامه کربلا سختِ اما سخت تر از اون هلهله ي مردم پست شامه

ashura

خدا خودش معلم کربلاست شاگردا هم سراي رو نيزه هاست بعد همه سختي ها زينب ميگه: هر چي که ديدم چه قشنگ و زيباست

11864

چ مثل چوب محمل زينبه خ رو بگم؟ خدا تو تاب و تبه جون قلم، دوات من بر لبه فکر مي کنم که مرگ اون امشبه   کوفيا نامرد شبيه مردند نامردي با علي (ع) رو زنده کردند ن مثل نامه هاي شهر کوفه ست هجده هزار نامه که کوه دردند   کتاب کربلا هميشه بازه غصه براي روح ما نيازه طالب خون کربلا کي مياد؟ نمي دونم مي گن که اون يه رازه   لعنت و نفرين و مريضي و درد به دشمناي پست و خوار و نامرد کسي که کينه ي علي (ع) تو دل داشت کسي که با سر حسين چنين کرد   ت مثل يک تشنه کنار روده ط مثل طفلي که گوشاش کبوده نامردا با نعلاي تازه کندند از بدنا هر چي که تار و پوده   ش مثل گوشواره هاي بچه ها و وقتي بچه ها ميگن واويلا ک خود کربلا که کرب وبلاست پر از غم و غصه و ماتم سرا   ژ ديگه طاقت نياورد بمونه ث توي واژه هاي نيمه جونه جدول حرفا شده ماتم سرا غصه و غم قد يه آسمونه   امتحان کربلا رو که دادند ديدم چقد رفوزه ها زيادند آينه ي تاريخ دوباره نشون داد کوفيا باز تو امتحان افتادند   مي گفت معلم :که م مثل ميزه اين جا مثل شمشير خيلي تيزه گوشواره رو نکش که پاره ميشه گوشا دختر بابا عزيزه   ه مثل تشنه، ه مثل ربابه ص مثل صحراي پر از سرابه ف مثل حرفاي دل رقيه با سر بابا توي يک خرابه

1_d60ysxx0rp1gikokt

تو کربلا طاقت ما تموم شد شادي ديگه براي ما حروم شد با اين همه سختي و ظلم و بيداد سنگاي کربلا شبيه موم شد   خون روي دفترم چکيد و گم شد جسم حسين اسير نعل و سم شد نامردا با حسين هموني کردند که با علي توي غدير خم شد   قلم شکست و دفترم پاره شد واژه زمين خورده و بيچاره شد از اين به بعد خون شده جوهر ما شاعر اين شعرا هم آواره شد   خدايا کاري کن که ما بصير شيم تو راه دينت عاشقانه پير شيم يا سهم ما مثل حسين(ع)، شهادت يا مثل زينب تو راهت اسير شيم   سروده حسین عاملی انتهای پیام/2004

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان