۱۹/رمضان/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۱/۱۰ جمعه

صبح قزوین کسی تا خدا را نشناسد خود را نمی‌شناسد
کد خبر: ۱۴۸۱۸۹ تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۲/۱۸ ساعت: ۱۲:۲۹ ↗ لینک کوتاه

هر روز، یک شهید، یک زندگی...

کسی تا خدا را نشناسد خود را نمی‌شناسد

زمانی که انسانی به معرفت رسید تازه به سر کوچه‌ی سلوک حقیقت رسیده است و تازه خود را شناخته است و کسی که تا خدا را نشناسد خود را نمی‌شناسد.

 کسی  تا خدا را نشناسد خود را نمی‌شناسد

به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر   صبح قزوین ، من، نمی شناسمت. باور کن! بهانه نیست. حرف، حرف دل است. شاید از دلی غافل. گاهی، آن هم به بهانه ای، نامت را شنیده ام. سوسو زنان به هر سو، چشم دوختم تا نوری از وجودت را دریابم، تا چشمانم بیدار شود. می گویند: شجاعت، شرمنده شمایل شما بوده. مروت، درمانده مردانگی هاتان و «خوبی ها» وامدار خوبی های شما. کجا رفته اید؟! خوبان خدادوست کجا رفته اید؟! غریبان شهر! 

شهید بزرگوار حسین برزگر گنجی

تاریخ تولد: ۱۳۴۷/۱۲/۱۸
تاریخ شهادت: 
۱۳۶۴/۱۱/۲۲
محل
شهادت: فاو
مزار شهید: گلزار شهدای قزوین


زندگینامه 


حسین برزگر گنجی هجدهم اسفند ۱۳۴۷، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش رجبعلی و مادرش آمنه(فوت۱۳۶۳) نام داشت. دانش‌آموز سوم متوسطه در رشته تجربی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و دوم بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به کتف و گوش، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد. برادرش محمدحسن نیز به شهادت رسیده است. 

دست نوشته شهید حسین برزگر گنجی

حاج علی خان، حالت چطوره، خوبی؟ خوشی؟ ای مرغ خوش خوان سحر از حال خودم حرف نمی زنم و تو هم فکر نکنی که دارم حال ظاهرم را می گویم، از اینکه به فکر ما نیز هستید خوشحال شدم. سلام مرا به حاج امیر آقای دیوانه برسان و از طرف من یه دونه بزن توی سرش و بگو: اما تو هم رفیقی ها، تا قزوین آمدی اما یک سر پیش ما نیامدی. سلام مرا به همه ی بچه ها برسان، علی ضیایی، شعبان مسکین، چوکوزوکی جولا، حسین شکوهی، عمو صفر و همه بچه ها. در ضمن یه آمپول بی خیالی بزن توی رگ. دیگه بیشتر از این وقت تو را نمی گیرم. شهید حسین بزرگر گنجی/ ۲۱/۲/۱۳۶۴




وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم. ( یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ / ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً /فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی). (سوره فجر آیه ۳۰-۲۷)
ای نفس مطمئن و دل آرام امروز به حضور پروردگارت باز آی که تو خشنود و او راضی از توست بازآی و در صف بندگان خاص من درآی و با خشنودی در بهشت من داخل شو. می‌شکند قلم زمانی که بخواهد واژه‌های زیبای کلمات را در دفتر سفید کاغذ بنگارد و نیز بیان، توان ندارد که بیانگر شود اوصاف و الطاف حق تعالی را، که همیشه نعمت بی‌کرانش بر بندگان پر از گناهش بی‌کران است و باب رحمتش به سوی حقیقت پرستان حق جو گشوده است. آری واژه‌ی عرفان که رسیدن به حق تعالی است، کجا می‌تواند کلمات زیبا و عاشقانه‌ عاشق را از اعماق وجودین لحظات، دیوانه‌ای که عقلش به راه هدف پریده و روحش زمانی که یاد خالق می‌کند، پروازکشان بر اوج بلندیهای معرفت پر می‌کشد، بر انسانها بفهماند.
آری، کجاست عقلی که عاقلان کوی عشق به حقیقت را بفهمد و بیان این عزیزان حق جو را در عقل خود بگنجاند. وای بر ما انسان‌های نادان که این چنین ناتوان در بیشه‌ی دنیای فانی و در خانه‌ی تفکر به سر منزل نرسیم و خود را چون پرنده‌ای محبوس در قفس‌های فولادین احساس کنیم در حالی که روحی به بلندای عظمت جهانیان داریم. بگذریم عزیز من که دنیا به آخر می‌رسد ولی کلمات پر از معنای عاشقان خداپرست پایانی ندارد .

زمانی که گلوله سرخ دژخیم اهریمن بر قلب روشن شهید می‌نشیند و خون سرخ او را بر صحنه‌ی کربلای خونین ایران و در سرزمین کربلاهای مکرر دنیا می‌چکاند گناهان او از دفتر اعمالش پاک گردیده و آن زمان است که شاهد خلوت‌نشین فریاد می‌دارد که: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول‌الله و اشهد ان علیاً ولی‌الله بر انسانهای فهمیده جهان می‌فهماند که شهادت می‌دهم جز خدای قادر خالقی نیست زیرا که تنهای مطلق است و فلسفه و حکمت بیانگر این امر می‌باشد و یا زمانی که با خون خود می‌نویسد محمد رسول‌الله، بر کل جهان هستی می‌فهماند که محمد (ص) فرستاده حقیقی حق است و شکی نیست که محمد (ص) رسول خداست و تنها علی (ع)، این مرد عدالت است که نایب اوست و بعد از او می‌تواند با عقل سلیم خود ، بر جهان اسلام حکومت کند و آن را به هدف مشخص که خدا است برد و هدف مقدس این عالم فرزانه هم جز خدا نبود.

عالمی که فقط خدای تبارک مجید و محمد (ص) او را شناختند و بس و هنوز کسی نیست که او را بشناسد. باری علی (ع) مظهر آزادی. عدالت و حقیقت، معرفت، شجاعت و یگانه ابرمرد جهان اسلام که خود عارفی بود به بلندای عرفان ، خود که عرفانش به مانند عشقش همراه رسول به معراج رفت و چنان عشق سوزانش و معرفت الا الله‌هش بلند مرتبه است که جز او هیچکس نتوانست به معراج حق، همراه حضرت برود.

چه خوبست انسان علی (ع) را سرلوحه زندگی قرار دهد و او را به مانند پیر سالک خود قرار داده آن گاه در راه خدا سلوک کند، زمانی که انسانی به معرفت رسید تازه به سر کوچه‌ی سلوک حقیقت رسیده است و تازه خود را شناخته است و کسی که تا خدا را نشناسد خود را نمی‌شناسد. بگذریم، زمانی که عارفی علی‌گونه زندگی کرد می‌فهمد علی (ع) چه بود، معرفت بود و علی (ع) خلاصه‌ای از کمال بود. آری کسی که زادگاهش کعبه‌ دلها و آمال و محل مرگش مسجد حقیقت پرستان عاشق باشد عیان است که چه هست و چه منزلتی دارد و چه تقربی نزد خدای قادر دارد. باری عزیزان، گذشته از سخنان بالا که از اعماق قلبم برخواسته و همراه قلم و جوهر عجین گشته و بر روی کاغذ نشسته، سخنانی بیش نیز دارم ولی از زمانی که خود را شناختم هرگز نتوانستم احساس خود را بر دفتر بنگارم و برای همین است که گیجم و سخنانم معنی و مفهومی ندارد و و جز خودم کسی نمی‌داند چه می‌گویم.

من این کلمات را که حاکی از نقص سخنانم است را برای این می‌نویسم که فردا اگر آن را به عنوان وصیت به جای گذاشتم نگویید که اگر نمی‌توانست چرا قلم به دست گرفت و بیهوده آن را حرکت داد و نیز اگر فهمیدید بدانید که این وصایا ، نه به عنوان دستورالعمل است، بلکه به عنوان پندی از یک انسان نادان دل شکسته که فکر می‌کند می‌داند بپذیرید. زمانی که انسانی خدا را شناخت دیگر سر از پای نمی‌شناسد و دوست دارد که خود را به معبود حقیقی خود که همانا خداوند قادر است برساند.
مقتضای زمان نشان دهنده‌ی راهیست که انسان حق شناس باید در آن راه قدم نهد و سالک کوی دوست شود. این زمان که حکم جهاد از پیرسالک حقیقت رسیده است، سلاح به دوش می‌گیرد و همانند همرزمان کفن پوش خود به نبرد با خصم بی‌ایمان می‌رود و خون راه خویش را بر صفحه‌ی دنیای سپاه می‌ریزد و زمینه را برای ظهور منجی دلها آماده می‌سازد.
هر گاه که غمگین می‌شوم تو را یاد می‌کنم و هر گاه تو را یاد می‌کنم دلم آرام می‌گیرد زیرا که تو خود فرمودی که: الا بذکر الله تطمئن القلوب؛ آری تو تنها و یگانه سرپرست عاشقان دیوانه‌ای و دستگیر ضعیفان و یتیمان و گناهکاران، تویی که دلم به نامت آرام گشته و در پهنای گیتی بر سر شوق آمده آنکه تویی، تو آنکه رحمی بر دلم آوردی و گه نیز تویی که خود، رحم می‌کنی بر من.
زمانی که در پرتگاه رسیدم تویی که دستم را گرفته و مرا از لغزش می‌رهانی، ای که جانم فدای تو باد و قلبم به راه تو باد که همیشه جاوید و زنده‌ای. از تن خود جدا شوم جان بدهم فدا شوم/ خون بدهم فنا شوم، از تو جدا نمی‌شوم و معجزه در این دمادم آخر که قلم به دستم استوار است بیانگر می‌شوم که :زندگی پنج تن آل عبا را سرلوحه زندگی قرار دهید، شما فاطمه و زینب (س) را و شما حسن و حسین و علی (ع) را و بدانید که اگر چنین باشید همیشه پیروزید و صبر را پیشه کنید که صبر خود زندگی ساز است و پشتیبانی کنید اسلام را در هر زمان، خصوصاً این زمان که هنگامه‌ی فتح نهایی و جهانی اسلام به آقائی، آقا امام عصر (عج) و جانشین این معصوم فقیه حضرت امام خمینی این عارف مقتدر و این پیر شیر می‌باشد، باشد که همیشه پیروز و سرفراز باشید و با اتحاد منسجم خود بر کفر جهانی نایل آمده آنگه پرچم پر افتخار لا اله الا الله را بر پهنای گیتی بیفرازید و جهانیان و ستمدیدگان جهان و محرومان و ضعیفان را از قلب اسلام گرفته تا قلب ابرقدرتها نجات داده و آن را به سوی هدف مولا علی (ع) که
فقط خدا بود و بس، ببرید و تا آخرین نفس جنگیده و که حتی مظلومی را در جهان نماند. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

1363/4/16سرباز اسلام حسین برزگر گنجی
انتهای پیام/1404

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان