خاطرات حیرت آور و باورنکردنی محمود رفیعی که از مرگ و عروج روحش و بازگشت دوباره روح به بدن وی حکایت دارد، نشان از روح متعالی و سیقل خورده وی دارد.
وی در ادبیات انتظار صاحب نظراتی است که شنیدنش جای بس تامل دارد. برای شنیدنش کلیک کنید.
شعر زیر حرف دل این جانباز شهید است که در دیدار با مقام معظم رهبری در سال 90 سروده است: جاده مانده است و من و این سر باقیمانده، رمقی نیست در این پیکر باقیمانده نخلها بی سر و شط از گل و باران خالی، هیچکس نیست در این سنگر باقیمانده گر چه دست و دل و چشمم همه آوار شده، باز شرمنده ام از این سر باقیمانده روز و شب گرم عزاداری شب بو هاییم، من و این باغچه پرپر باقیمانده پیشکش باد به یکرنگیت ای مرد ترین، آخرین بیت در این دفتر باقیمانده تا ابد مردترین باش و علمدار بمان، با تو ام ای یل نام آور باقیماندهبرای دیدن فیلم در دیدار با مقام معظم رهبری کلیک کنید.
سرهای شهدایی که بر زمین افتاد تا کشور امروز در دنیا سربلند شود شهید محمود رفیعی۳۰ سال قبل در سال ۶۲، زمانی که در کمین دشمن افتاده و بعد از شهادت شماری از دوستانش مورد اصابت گلوله های متعدد و حتی تیر خلاص دشمن قرار گرفت، روحش از بدن جدا شد، اما بعد از چندین ساعت با وجود انتقال جسدش به سردخانه شهدا، رزمندگان متوجه زنده بودنش میشوند و وی با ترکش های فراوانی که در بدن و از جمله کنار قلبش داشت، ۳۰ سال دیگر از خدا عمر گرفت. البته این ترکش ها در سال های اخیر به شدت زندگی و حتی راه رفتن را برای او سخت کرده بودند. این شهید در خاطراتش این واقعه را چنین روایت کرد: در منطقه آذربایجان غربی درگیری ایجاد شد و به همراه حدود 12 نفر به این منطقه رفتیم و در راه به ما کمین زدند و از زمین و آسمان بر ما گلوله بارید به قدری بود که دو سه نفر از همراهانم شهید و بیسر شدند و بدنشان دست و پا میزد، این سرها جدا شد تا امروز سر ما در دنیا بلند شود و اگر این سرها روی زمین نمیافتاد امروز سرهای ما پایین بود اما ایران امروز سربلندتر است. از ماشین پایین افتادم و طرف راست ما صخره بزرگی بود و پشت آن پرتگاه بود و دستهگلهای ما یکی پس از دیگری بر زمین میافتادند و پرپر میشدند و امام زمان را صدا میزدیم. گلولهها از بالای سر ما رد میشد و یکی از رزمندگان ما از ناحیه گلو تیر خورد و در چند قدمی ما افتاد و با هر نفس از رگهای بریده او خون بیرون میزد و به من اشاره کرد به او آب برسانم، دوست دیگر ما که رفت به او آب دهد به رگبار بسته شد و من گریهکنان قمقمه آب را برداشتم به بالای سر دوستم رفتم و خم شدم به او آب دهم که گلولهای به دستم اصابت کرد و قمقمه افتاد و بعد گلولهها به دست دیگر و پهلو و پاهایم خورد و افتادم، مدتی به همان حال ماندم که دشمن خود را به آن منطقه رساند و کسانی که زنده بودند را تیر خلاص میزدند و بالای سرم که رسیدند گفتند این یکی زنده است خلاصش کنید، سرباز دشمن با پوتینهایش روی چهرهام کوبید و بینی و دهانم پاره شد و گلولهای دیگر به من زدند و از پشت سر نیز چند گلوله خوردم و ترکش بر بدنم نشست. *روحم به عرش رفت و بازگشت قدرت تکلم نداشتم ما را زیر کامیونی انداختند تا از روی بدن ما رد شوند تنها یک لحظه توانستم خود را قدری کنار بکشم، یک دفعه سبکبار شدم و از بالا جسم خودم را دیدم و همچنین روح دوستان شهیدم که یکی پس از دیگری از کنارم میگذشتند و به عرش میرفتند به قدری احساس خوبی داشتم که دلم نمیخواست آن احساس را از دست دهم، دنبال شهدا رفتم که ندایی به من گفت تو باید برگردی، من گفتم اجازه دهید بیایم دیگر نمیخواهم برگردم، گفت تو خودت خواستی شهید نشوی، برگرد تا وقتت برسد، یک دفعه دیدم روی جسم خودم افتادم و سنگینی و درد شدیدی را احساس کردم. *جسمم به سردخانه منتقل شد این شهید زنده اضافه کرد: مدتی بعد محاصره شکسته شد و نیروهای خودی میآمدند و اجساد شهدا را میبردند. به بالای سر من که رسیدند فکر کردند شهید شدم زیرا قدرت حرکت نداشتم و تنها صداها را میشنیدم، مرا همراه با اجساد شهدا داخل خودرویی گذاشتند و به سردخانه منتقل کردند، نمیتوانستم بگویم که هنوز زنده هستم، چند بار دعای امام زمان (عج) را خواندم و از سردخانه که بیرون آورده شدم اطرافم شلوغ بود و برای یک لحظه با کمک امام زمان توانستم چشم خود را باز کنم، وقتی اطرافیان متوجه من شدند فریاد زدند که این شهید زنده شده و همه به طرفم آمدند و لباسهای مرا به عنوان تبرک پاره کردند و بعد به بیمارستان منتقل شدم و تحت جراحی قرار گرفتم. *18 گلوله به بدنم اصابت کرد/یکی از گلولهها در کنار قلبم است 18 گلوله خورده بودم و علاوه بر آن ترکشهایی بر بدن داشتم و اکنون یکی از گلولهها در نزدیکی قلبم نشسته است و دکترها گفتند دیگر کاری از دست ما ساخته نیست، نمیدانم تا کی زنده هستم اما میدانم که شهدا به لیاقت شهادت دست یافته بودند و رفتند.*****
روح آسمانی که پر پرواز گرفت حال بعد از گذشت 30 سال این پیکر زخم خورده دیگر تاب نیاورد و پس از ۳۰ سال تحمل ترکش های آهنی در بدن، سرانجام به شهادت رسید و به دوستان شهیدش پیوست. وی در روز عرفه به لقاءالله پیوست و پیکر او همزمان با برگزاری مراسم قرائت دعای عرفه تشییع شد و دیروز نیز همزمان با عید سعید قربان در زادگاهش چوبیندر یکی از روستاهای قزوین تشییع و به خاک سپرده شد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد. انتهای پیام/2004
دیدگاه ها