۱۰/شوّال/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۱/۳۱ جمعه

صبح قزوین در آن دم دمه های اخر ، خونبهایش را طلب کرد
کد خبر: ۱۲۱۰۷ تاریخ انتشار: // ساعت: : ↗ لینک کوتاه

تلنگر؛

در آن دم دمه های اخر ، خونبهایش را طلب کرد

نگران بود تا شاید که روزی رسد خونش پای مال شود! تضمین خون می خواست! ؟ تضمین می خواست تا یادگار فاطمه را از بین نبرند ! حال این نسل گرگرفته! در آتش چه چیز سوخته که نه خونبها می شناسد.

در آن دم دمه های اخر ، خونبهایش را طلب کرد

صبح قزوین؛

وقتی که صدای خرچ و خرچ خورد شدن استخوان هایش می آمد

وقتی فواره ی سرخ از گلویش بیرون جست

وقتی باد صبا را هم یارای اخبارش نبود

وقتی مادرش خون میگریست

آن روز که به جای قلم ، فشنگ در جیب داشت

آن روز که آخرین کلامش را می گفت!

بگفت که سرخی خونم را به سیاهی چادرت به امانت میگذارم! لطف کن و امانت دار خوبی باش.
.
.

می گفت خونم! ، جان شیرینم را گرفتند! خون بهای من ، خون بهایم حجاب است!

می خواست که خون بهایش را بپردازیم

در آن دم دمه های اخر ، خونبهایش را طلب میکرد

نگران بود تا شاید که روزی رسد خونش پای مال شود! تضمین خون می خواست! ؟ تضمین می خواست تا یادگار فاطمه را از بین نبرند ! حال این نسل گرگرفته! در آتش چه چیز سوخته که نه خونبها می شناسد

و نه یادگار زهرا .
.
.

بگذار از شباهت این جوان با حسین بگویم!

یا نه! بگذار اصلا کمی از کربلا بخوانم!

بالین بیجان یک پدر

خورشید درخشان بر سر نیزه های نینوا

دست های بریده ی عمو، عباس ابن علی

گلوی پر پر طفل

سیلی های سرخ

همه و همه دخترک سه ساله را به تنگ آورده بود! بغض کرده بود

رقییه بر بالین بیسر پدر افتاد! نخست جمله اش این بود! که پدر، چادر (جلباب) از سرم کشیدند!

چرا یه طفل سه ساله ! به جای درد و دل و بی پدری! به جای گله از سیلی ! به جای گله از تن بی سر ودست های بریده عمو! و بی کسی اش! چرا اول جمله اش غم حجاب است! او سه سال داشت! حال نسل گرگرفته ی ما چند سال است که غم حجاب ندارد!

2

پاسخ این سرهای بریده را چه کسی میدهد!

نتیجه ی این تن های تکه تکه شده کجاست؟!

اینک اما آماده ای تا امانتش را نگاه داری؟

حال توان پرداخت خونبهایش را داری؟

موشک های دشمن انگشتانش را در سومار دستهایش را در میمک پاهایش را در موسیان سینه اش را در شلمچه چشمهایش را در هویزه حنجره اش را در ارتفاعات الله اکبر، هزاران خمپاره نشانه رفته اند آنجا بود که تنه اش پاره پاره شد و امروز خونبهایشان ، یادگار فاطمه! را که می خواست!! اما کجاست؟!

در تمام مرزهای غرب و جنوب ایمان هنوز اما در تمامی جبهه ها میجنگد .
.
.

او که به جای ترانه فریاد آموخت ، به جای تکلیف ریاضی ، تلکیف الهی انجام داد ، به جای تصمیم کبرا تصمیم فرمانده اجرا میشد ،او که با توپ های آهنین سر و کله زد و گل کاشت

و حال به جای خانه ی چند صد متری ما در قبری نمور خوابیده است و سرخی خونش بر لب مرزها جرات دشمن میبرد

و اکنون دشمن به مرز اعتقاد ما هجوم برده!! فقط یک چیز از ما خواست! خون بهایش را! یادگار فاطمه را! پاسخ این سرهای بریده را! پاسخ سیلی که مادر خورد ! و پاسخ هجوم دشمن را .
.
.

و کیست که پاسخ دهد!

خونبهایشان را بپردازیم .
.
.

نوییسنده: محمد واثق( صبح وصال)

انتهای پیام/2002

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان